سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب با تماشای لحظاتی از برنامه ی تلویزیونی "خندوانه" قدری خندیدم. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که وقتی در میان انبوه ناملایمات زندگی، ناملایماتی که تصادفی نبوده و عمداً ایجاد می شوند، یک برنامه ی تلویزیونی جالب، یک موسیقی دلنواز، یک فیلم سینمایی تأثیرگذار، یک غذای خوب، یک بازی کامپیوتری و ... را تجربه می کنید، با خود فکر کنید کسانی که این چنین امکاناتی را در اختیار شما گذاشته اند، چه انسان های خوبی هستند!

خود من در همین وبلاگ در نوشته ای به نام "یوزپلنگ" اشاره کرده بودم که مثلاً جام جهانی فوتبال از طرف افراد خیّر ترتیب داده نشده! اما اجازه بدهید با یک مثال قدری بحث را ادامه دهم.

داستان پینوکیو را به خاطر دارید؟ یادتان می آید که پدر ژپتو می خواست او را به مدرسه بفرستد ولی او سر از یک شهربازی درآورد؟

در این داستان افرادی پینوکیو و دوستان هم سالش را به سمت یک شهربازی سوق می دهند. بچه ها با دیدن شهربازی و امکانات آن بسیار ذوق زده می شوند. آن ها غرق در لذت های شهربازی می شوند و به جان ایجاد کنندگان آن هم دعا می کنند. تا این که یک روز که از خواب بیدار می شوند، متوجه می شوند گوش هایشان در حال دراز شدن است. کم کم آن ها دم هم در آورده و تبدیل به الاغ می شوند!

بله، ماجرا در واقع از این قرار است که افراد شیاد کودکان را با وعده و وعید به شهربازی می کشند و سپس آن ها را تبدیل به خر کرده و از آن ها کار می کشند.

این داستان نشان می دهد که هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد.

برخی ممکن است با آن چه در زندگی به آن ها عرضه می شود، یک احساس خوشحالی و خوشبختی کودکانه کنند، تحت تأثیر قرار بگیرند و از عرضه کنندگان متشکر باشند؛ غافل از این که واقعیت چیز دیگری است.

همین الآن انسان هایی هستند که با خود فکر می کنند: ای بابا، این اداره کننده های دنیا چه افراد با حالی هستند. هر روز یک چیز جدید به ما معرفی می کنند. یادش به خیر، دهه ی 60 به ما "اشکنه" را معرفی کردند و روز به روز خوراکی های جذاب تری ارائه دادند تا حالا که مثلاً "بیف استراگوف" برایمان اختراع کرده اند. اگر در دهه ی 60 پیکان می دادند باهاش رانندگی کنیم، حالا شاسی بلند در اختیارمان گذاشته اند. در آن زمان "آتاری" برای بازی کودکانمان وارد بازار شد و حالا "PS5    ".

این افراد با خود حساب نمی کنند که مثلاً فقط با جایگزینی آتاری با پی اس 5، مغز آن ها یا حداقل کودکانشان مجبور به انجام چند هزار برابر کار بیش تر است. کاری که هیچ ثمره ای ندارد. و اگر بقیه ی شئون زندگی را هم با دهه ی 60 مقایسه کنیم، ... چند هزار برابر زحمت بیش تر! مگر آدم چه قدر توان دارد؟!

و این تنها بخش کوچکی از مشکل است. مشکل اصلی این است که به این ترتیب دیگر کسی وقت نخواهد داشت به مسائل حیاتی فکر کند.

چه بهتر که هرگز وارد شهربازی نشده و فریب خوراکی ها و اسباب بازی های رنگارنگ آن را نخوریم. 


نوشته شده در  چهارشنبه 100/10/8ساعت  1:42 صبح  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
سیاست داخلی
[عناوین آرشیوشده]